فهرست سخنرانی‌ها جدیدترین ها تصادفی پربازدید

جدیدترین ها

تصادفی

پربازدید

عقائد » دروس عقائد موسسه شرف النور » برهان حدوث، حرکت، نظم و علیت (جلسه ششم درس عقاید اسلامی) (6)

راه های خداشناسی – برهان حدوث، حرکت، نظم و علیت کارشناس: آیت الله سید عادل علوی (حفظه الله) جلسه ششم درس عقاید اسلامی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطیبین الطاهرین رَبِّ اَنطِقنِی بِالهُدَی و اَلهِمنِی التَّقوَی أَفِی اللهِ شکٌّ فَاطِرِ السَّماواتِ و الارضَ، بحث درباره ی توحید و خداشناسی است و بیان راه هایی که ما را به اثبات صانع – یعنی اثبات وجودِ خدا — می رساند؛ هر چند در دعای عرفه از آقا سید الشهداء – علیه الصلاة و السلام — نزدیک به این مضمون آمده است که:”ألِغَیرِکَ مِنَ الظُّهورِ حتَّی یُستَدَلُّ فیه علیک” ،آیا غیر از تو ظهوری وجود دارد؟ “روز”ی هست؟ نوری تام و اَتَمّ غیر از تو هست؟ که ما از آن راه به تو برسیم؟! این را می گویند توحید “صدیقین”؛ یک توحیدی است که توحیدِ اولیاء خدا است،که در آن از خدا به خدا می رسند؛ سفری است از حق به حق با حق. صدر المتألهین – روحش شاد -، او چهار سفر را معرفی می کند…، چون که انسان در این جهان مسافر است و چهار سفر دارد: سفرِ “از خلق به خلق با حق” ، یعنی از مردم به مردم ،از مخلوقات به مخلوقات ، مُنتَها با کمک حق! ، با لطف حق، با رحمانیت و رحیمیت حق…، “بسم الله الرحمن الرحیم” با بسم الله است. این یک سفر بود… یک سفر دیگری داریم: “من الحق الی الحق”، از حق به حق است ، از خدا به خدا است، باز هم به لطف خدا است ، و با حق است. دیگری” من الخلق الی الحق” است ، از خلق به حق رسیدن است، از آیات انفس و آیات آفاق، آیات زمینی و آسمانی، و آیات نفس خود انسانی که “مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه”، آنگاه به خدا می رسیم. یک سفری هم داریم که وقتی به خدا رسیدیم، باز هم بر می گردیم برای خدمت به خلق، و تبلیغِ خلق، و رساندن رسالت حق به خلق، پس باز بر می گردیم به خلق ،اما این هم به لطف حق است؛ به این می گویند سفر “من الحق الی الخلق”. حال سفر ما در ابتدا ، سفری است که از “خلق به خالق” و به حق است. این سفر راه هایی دارد…؛ مهم ترین راه هایی که برای خدا شناسی گفته شده است، یکی راه فلاسفه است – چه در قدیم و گذشته، و چه در حال و چه در آینده – و آن از راه برهان امکان است، که بحث آن در جلسه ی قبل گذشت، و دلیل آن بیان شد، با این توضیح که هر چیزی که روبروی ما است و نُشَاهِدُه – دیده می شود – ، وجودِ آن یا از خود آن است که می شود “واجب الوجود”، و یا وجودش از دیگری است، که می شود “ممکن الوجود” ، که آن هم باید به واجب الوجود برسد، چون اگر در نهایت به واجب الوجود نرسید، دور یا تسلسل لازم می آید، و دور و تسلسل هر دو باطل است. بنابراین ثَبَتَ المَطلُوب. و اینکه ما از راه امکان، به خداوند متعالی می رسیم که واجب الوجودِ لذاته باشد – لذاته ، بذاته، فی ذاته – . این یک راه بود که بیان آن گذشت؛ حال راه های دوم، سوم، چهارم، و پنجم را بیان می کنیم… . در گذشته عرض کردم: پنج راه است که به آن می گویند “اُمَّهاتِ الطُّرق” این ها مادران هستند و دیگر هر چه هست بچه ها و نوه ها می شود؛ راه های دیگر به همین پنج راه بر می گردد. راه دوم، راه متکلمان و علمای کلام است، و به آن می گویند راه برهان “حدوث”. حدوث چیست؟ متکام به ما می گوید این چیزی که روبروی ما است – فعلا مثال ما این گلی است که در مقابل ما قرار دارد- این که قبلاً وجود نداشت و نبود، ولی الان وجود دارد و هست؛ این حدوث – و شدن – آن از کجا است؟ این که حادث شد، معنای “حادث” چیست؟ “حادث” در مقابل “قدیم” است؛ هر چیزی- کُلُّ شَیء – یا “قدیم” است و یا “حادث” است، لا یَخلُوا از دو حال — خارج نیست – ، یا اینکه قدیمِ اَبدی است ،و ازلی است،یعنی لا أَوَّل لَه ، و لا آخِرَ لَه ،چون که او اول است، او آخر است، او ظاهر است، و او باطن است؛ که او همان خداوند متعال است، و به آن می گویند “قدیم” ، “یا قدیم”. یا این که درمقابل قدیم، حادث است؛ و این “قدیم” است که او را به وجود آورده است؛ هم حدوث آن، و هم بقای آن ، از قدیم است. به این معنا که آنچه ممکن الوجود است، چون در ذات خود، متساوی الطرفین بود – یعنی وجود و عدم برای آن یکی بود – این وجود و عدم، وقتی که محقق شود یک علتی می خواهد، و چون “امکان” در ذات آن است و “امکان” ذاتاً، محتاج و فقیر است، این احتیاجِ ذاتی و فقرِ ذاتی، تا ابد با آن خواهد بود؛ و اگر علت از این معلول بر طرف شود، معلول به عدم خود بر می گردد و معدوم می شود. بنابراین این علتی که این موجود را بوجود آورده است، “علت مُحدِثَه” است و همچنین “علت مُبقِیَه” هم هست؛ بدین معنا که این موجودی که روبروی من هست – مثلا این گلی که روبروی من هست- از نظر حدوث، نیاز به علت دارد، و از نظر بقا و ادامه ی وجود ، این هم نیاز به چیزی دارد، که به آن “علت مبقیه” – یعنی باقی کننده است- می گویند، که به این هم نیاز دارد. بنابر این، وقتی می گویند این حادث است، حادث به چه معنا است؟، یعنی “مَا کانَ مَسبُوقاً بِالغَیر أَو بِالعدم” . این یک امر بدیهی و وجدانی است، به این معنا که این کتابی که الان در دست من است، به نام “عقائد المومنین” این عقائد المومنین قبلاً نبوده است ، و الان هست؛ این هستی پیدا کردنِ آن، حدوث است؛ یعنی مسبوق به یک غیر است، قبلاً یک چیزی بوده است که این را ایجاد کرده است، پس این شد حادثی که مسبوق به غیر است و یا مسبوق به عدم است، یعنی قبلاً نبوده است و حالا “هست” شده است. این می شود حادث… . پس حدوث دو معنا دارد: چیزی که مسبوق به غیر باشد، یا چیزی که مسبوق به عدم باشد. حال می گوییم هر چیزی که موجود است و حادث است، یعنی نبود، و آنگاه “بود” شد، بنابر این این “نبود” آن که “بود” شد، یا خود حادث، خود را به وجود آورده است که این محال است، یا یک علت می خواهد که او را به وجود بیاورد، یک “قدیم” می خواهد که او را در مقام حدوث به وجود بیاورد، و در مقام بقا نیز، آن حادث نیاز به یک علتی دارد، یک علتی که خود آن حادث نباشد، خود آن اصل باشد، علتی که “علت العلل” باشد، و آن کیست؟ خداوندِ متعال است. می گویید نه آقا جان! این حادث، مسبوق به یک حادث دیگر است؛ پس می گوییم همان طور که در راه و دلیل اول – که راه حکما و راه فلاسفه بوده است – وقتی شما می گویید، که مسبوق به حادث دیگری است، یعنی مسبوق به غیر است، این غیر، آیا واجب الوجود است؟ اگر گفته شود واجب الوجود، آنگاه ثَبَتَ المَطلُوب، که او خدا است، علت العلل است؛ می گوید خیر! آن حادث هم متوقف بر یک حادث دیگری است، می گوییم خوب آن حادث سوم، از کجا آمده؟ آیا حادث دوم از یک حادث سومی آمده؟ علت دیگری آمده؟ یا برگشت آن به همان حادث اول است؟، اگر برگشت آن به حادث اول است، پس به آن می گویند “دور”، و “دور” باطل است. دور بر دو قسم است: یک “دور مصرح” داریم — یک سری اصطلاحات حوزوی است، اصطلاحات علم منطق است، اینان که منطق خوانده اند این اصطلاحات را کامل بلد هستند – یک “دور مصرح” داریم، و یک “دور مضمر”، یعنی چه؟ یعنی دوری که “ضمیر” دارد، یعنی دوری که متوقف بر چیزی است که دیده نشده و در ضمیر است، مثال آن چیست؟ می گوییم آقا جان! این گل متوقف بر یک ایجاد کننده است، آن ایجاد کننده، یا همین گل است، که این می شود “دور مصرح”،یعنی تصریح شده است که برمی گردد به خود گل؛ یا آن کسی که این گل را ایجاد کرده است متوقف بر یک وجود دیگری است، سپس می گوییم وجود دوم، برچه کسی متوقف است؟ یا با یک واسطه به این گل بر می گردد که این را می گویند “دور مضمر به یک واسطه”، یا برگشت آن به یک علت دیگری است، و آن علت دیگر متوقف بر این گل است، که این می شود “مضمر به دو واسطه” و همین طور تا وقتی که بر می گردد به اولی، که به آن می گویند “دور” است. “دور” از “دایره” می آید، اینکه می گوییم دور می زند یعنی از این جا شروع کردیم به چند تا علت رفتیم، ده تا، بیست تا علت، دوباره برگشتیم به این گل، پس این می شود “دور مضمر”، یعنی چند علت در ضمیر بوده است، و به صورت دفعه ای نبوده است؛ اما این که با یک علت، دوباره برگردیم به گل، این را می گویند “دور مصرح”، که یعنی “دور” آن تصریح شده است. هر دوی این ها باطل است، چرا؟ چون که عرض کردیم، “تالی فاسد” هایی لازمه ی آن خواهد بود، که همان اجتماع نقیضین یا ارتفاع نقیضین است. در برهان حدوث هم همین کلام است: الان این حادث، یک ایجاد کننده دارد، که او را به وجود آورده است؛ آن ایجاد کننده آیا خودش است؟که این دور خواهد بود و باطل! حال می گویید نه آقا! خودش که نیست، بلکه سلسله ای دارد تا بی نهایت…، آنگاه می گوییم که “تسلسل” لازم می آید، و تسلسل هم باطل است. بطلان دور را گفتم، اما بطلان تسلسل را نگفتم، اجازه بدهید راه های دیگری را بگویم، ولی بدانید تمام این راه هایی را که عرض کردم به دور و تسلسل برمی گردد؛ و دور و تسلسل به “ابده البدیهیات” بر می گردد، که عبارت است از اینکه “اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین محال است” ببخشید، عزیزانی که دارند این برنامه را برای شما تهیه می کنند ، فرمودند: آقا سید…، تند حرف می زنید و این بیننده های ما باید این قدر حواس جمع باشند که یک حرف هم از دست آن ها در نرود…، پس معنای آن، این است که باید آرام آرام حرف بزنم، و ظاهراً مقصود آن ها همین گونه است! ولی چون که مطالب، زیاد در ذهنم است، و باید با این بیان الکن خود، این مطالب را به شما برسانم، لذا مجبور هستم، مرتب انرژی خرج کنم، تا بلکه بتوانم به لطف خداوند متعال و عنایت آقا امام زمان مطلب را به شما برسانم؛ مطلبی که زیر بنای علمی آن همه، منطق است و علم است. دیگر خلاصه باید ببخشید، این بضاعت ما است، حال اگر نپسندیدید، فرُدُّوا بِضَاعَتَنا اِلَینَا؛ اما اگر پسندیدید، فَنَسئَلُکمُ الدُّعَاء، ما را دعا کنید. بر می گردیم به برهان حدوث…؛ برهان حدوث بر دور و تسلسل متوقف شد، و دور و تسلسل هم باطل است، چرا؟ چون که لازمه ی آن اجتماع نقیضین است – یا ارتفاع نقیضین -، و اجتماع نقیضین هم محال است و این مطلب یک امر بدیهی است، “ابده البدیهیات” است، و قابل مناقشه نیست، آیا می توانید بگویید آقا چرا اجتماع نقیضین محال است؟! مانند روغن که چرب است، چون بدیهی است دیگر، ذاتی آن است و ذات لا یُعَلَّل، یعنی ذاتی قابل علت نیست. یک برهان سومی داریم به نام “برهان حرکت” که این برهان “طبیعی” است، یعنی آنان که اهل طبیعت هستند، برای آن هایی که اهل طبیعت و اهل فیزیک و حساب کتاب و ریاضیات هستند، این ها وقتی می خواهند خدا را اثبات کنند، از راه برهان حرکت ثابت می کنند؛ و آن چیست؟ می گویند: آقا جان!، یک امر وجدانی و بدیهی وجود دارد که الان چیزی که در مقابل من متحرک است، مثل این گل، آن را تکان که بدهم، حرکت می کند، این حرکتی که می کند، یک مُحَرِّکی می خواهد، الان خود من محرک این گل هستم؛ این حرکت، نیاز به یک مُحَرِّک دارد. می گوییم خوب! محرکِ این حرکت یا واجب الوجود است و خدا است، پس ثَبَتَ المَطلوب و رسیدیم به خدا، آن هم از راه حرکت…؛ یا می گوییم این محرک خود من بودم، و برای من یک محرک دیگری وجود دارد، که من را دارد به حرکت در می آورد، به عناون مثال یک مخّ و یک عقلی باشد…، خوب می گوییم این مخّ، از کجا آمده؟ این را چه کسی خلق کرده است؟ چه کسی آن را به وجود آورده است؟ می گوییم واجب الوجود آورده است، پس ثبت المطلوب که خدا باشد – واجب الوجود یعنی خدا -؛ می گویید نه آقا جان!، این محرک هم یک محرک دیگری دارد؛ می گویم آن محرک دیگر از کجا آمده؟ یا برمی گردد به حرکت اول، که می شود دور – حال چه دور مصرح و چه دور مضمر فرق نمی کند – و دور باطل است. یا بگویید که تا بی نهایت می رود و حرکت های آن و محرک های آن بی نهایت است…، می گوییم آقا جان! این تسلسل است و تسلسل هم باطل است؛ پس ثبت المطلوب که این حرکت، یک محرک دارد و این جهانی که در حال حرکت است، یک محرکی دارد؛ این هم یک راه بود. راه دیگر، راه نظم است…، می گوید آقا جان! این نظمی که الان در جهان می بینیم، – حال درباره ی نظم هر چه می خواهید بگویید، بگویید! تمام این خلایق، تمام آن یک میلی متر جا به جا شود، به هم می خورد، این جاذبه ی زمین، جاذبه ی ستاره ها، یک میلی متر به هم بخورد، جهان به هم می خورد اصلاً! – خوب این نظم ازکجا آمده است؟ شما وقتی که این کتاب من را می بینید با نظم درست شده است، جلد دارد، رنگ دارد، صفحاتی دارد، چند سطر دارد، چند کلمه دارد، این ها همه با نظم است دیگر! بی نظم که نیست! این نظم از کجا آمده است؟ حتما یک نویسنده و کاتبی هست، چاپخانه ای هست…، و خلاصه یک علتی برای این نظم وجود دارد؛ می گوییم این جهانِ با نظم، یک علتی دارد؛ علت آن یا خود جهان است، که این می شود “دور”، و یا یک جهان دیگری تا بی نهایت! که این هم می شود “تسلسل”، و چون “دور” و “تسلسل” باطل است، ثَبَت المطلوب، که ما از راه نظم، به ناظم می رسیم، نظم دهنده که او خالق است، او آفریدگار است و او خدا است، فَثَبَتَ المَطلُوب … . راه پنجمی که آخرین راه ماست، برهان علت و معلول است… . آقا جان!، این گل “معلول” است. موجود از دو حال خارج نیست، یا علت است و یا معلول است، اگر بگوید علت است، و علیت آن هم از خود آن است، و از ذات خود اوست، لازمه ی این مطلب این است که گل واجب الوجود است، و این خدا است! می گویید نه آقا جان! این معلول است ، می گوییم خوب اگر معلول است، هر معلولی یک علتی دارد، چون که معلول، بی علت محال است؛ و هر علتی هم یک معلولی دارد. از هر دو طرف است، یعنی هر معلول یک علتی دارد، و هر علت هم یک معلول؛ بنابراین ما می گوییم، این که الان معلول است، و از طرفی هر معلولی هم یک علتی دارد، علت آن یا واجب الوجود است – که لذاته، بذاته و فی ذاته باشد — پس ثَبَتَ المطلوب، که او خداست. می گویید نه آقا!، آن علت هم یک علت دیگری دارد، دومی و سومی…، می گویم: اگر این دومی و سومی، به خود معلول ما بر می گردد،لازمه ی این حرف “دور” است، و دور هم باطل است، اما اگر برگشتِ این علت به بی نهایت باشد، این “تسلسل” است و تسلسل هم باطل است؛ این هم راه برهان علت و معلول بود. این پنج راهی که گفته شد، بازگشت آن ها به بطلانِ دور و تسلسل است؛ بطلان دور گفته شد، چون لازمه اش اجتماع نقیضین است. و اما بطلان تسلسل…، خوب گوش کنید!، این که می گوییم تسلسل باطل است، اثبات بطلان تسلسل دو راه دارد، که علما این دو راه را یاد کرده اند، من فقط یک راهش را بگویم؛ شاید راه دوم آن را بگویم بهتر باشد، فقط می خواهم خوب گوش کنید… . ما گفتیم که این گلِ ما یک علتی دارد، که برگشت آن به یک علت دیگر است، و سپس علت دیگر به علت دیگر، و همین طور تسلسل تا بی نهایت…، می گوییم در این تسلسلِ بی نهایت، یکی از این علت ها، یا علتی باشد که خودش نیاز به علت ندارد که در ضمن این سلسله است، می گوییم اگر علتی باشد که خودش نیاز به علت دارد، این دو مطلب خلاف فرض می شود، که به آن می گویند خُلف، “و هَذا خُلف”، این خلف است، و خلاف فرض است، خلافِ فرض بودنِ آن به چیست؟ به این است که این چیزی را که خودش علتِ خودش است، خلاف فرض ما بودن آن این است که، علت خودش نیست، بلکه این علت، معلول یک علت دیگری است تا بی نهایت، بنابراین اگر بگوییم در ضمن این سلسله، یک علتی وجود دارد که خودش علت خودش باشد، و در واقع علت وجود خود باشد، این خلاف فرض ما خواهد بود، چون ما فرض کردیم که کل این سلسله، علت و معلول هستند، یعنی در عین حال که این شیء نسبت به معلول خود علت است، خود آن هم نسبت به علت بالا، معلول می شود؛ پس این وسطی، نسبت به بالا می شود معلول، و نسبت به پایین خود می شود علت؛ اگر شما بگویید این وسطی ، خودش علت العلل است، می گوییم اگر این وسطی علت العلل است، پس ثبت المطلوب، یا بگوییم که این خلافِ فرض ما است که ما در اول گفتیم: “علت و معلول با هم است”. و در آن صورتی که علت العلل باشد، یعنی خدا باشد، آنگاه این علت وسطی خدا است، چون که علیت آن از خودِ او است، از ذات خودش است، پس می شود خدا، پس ثبت المطلوب! و ما همین را می خواهیم، ما می خواهیم بگوییم، این علت و معلول ها خلاصه، باید به یک علت قدیم برسد، باید به خدایی برسد. با علتی که خودش علت اُولی است، دیگر معلول چیزی نیست، خودش خالق است، مخلوق چیزی نیست. گرچه ما خالق هم هستیم، حضرت عیسی خالق است، “یَخلُقُ مِنَ الطِّینِ طَیراً”، از یک گل کبوتری می آفریند، منتها به اذن خداوند متعال، خالقیت آن در طول خالقیت خداست، خالق است اما در عین خالق بودن، مخلوق هم هست؛ اما خداوند متعال خالق است، و مخلوق نیست و این معنای توحید است، و این معنای خداشناسی است. لذا می گوید در سلسله ی ما، در وسط یکی از حلقه های سلسله – سلسله، یعنی حلقه ی گره خورده به یک حلقه ی دیگر – علت و معلول همین طور است؛ در سلسله ی بی نهایت، می گوییم این سلسله ی بی نهایت، یک حلقه اش را که برداریم، این حلقه یا خالق است و علت اولی است، و خالق اول است، یا اینکه مخلوق است؛ اگر خالق اول باشد، ثَبَتَ المطلوب، که آن خداست؛ می گوید: آقا جان! این مخلوق است!، می گوییم خوب اگر این مخلوق است، و خودش علت اُولی باشد، خلاف فرض است…! ما فرض کردیم که تمام این سلسله، علت و معلول هستند، یعنی در عین حال، علت است و در عین حال معلول. در عین حال که معلول است، در عین حال هم علت است، و این لازمه اش این است که بالاخره این سلسله باید به یک علت و علل برسد، و به یک علت اُولی برسد. این یک دلیل برای بطلان تسلسل بود؛ یک دلیل ساده تر، واضح تر را بگوییم: ما می گوییم فرض کنیم، دو سلسله داریم که تا بی نهایت است،- خوب گوش کنید-، دو سلسله ی بی نهایت، سلسله مرد و سلسله ی زن…، می گوییم این سلسه ی مرد ها، که بی نهایت است، با این سلسله ی خانم ها که بی نهایت است، ما بیاییم ده نفر از اول این سلسله برداریم – چون که اول سلسله دست ما است؛ و بی نهایت یعنی اینکه آخر سلسله دست ما نیست و تا بی نهایت می رود – اما این سلسله که اول آن دست ماست، ما ده تای آن را بگیریم، خوب…، بعد این سلسله ی مرد ها را بر سلسله ی زن ها تطبیق دهیم، حال وقتی که تطبیقش کردیم می بینیم که این سلسله ی ما ده تا کم دارد، و این یکی ده تا اضافه دارد. در این صورت مسئله از دو حال خارج نیست، یا این بی نهایت ها، با هم مساوی اند، یا مساوی نیستند؛ اگر بگوییم مساوی است، آنگاه می گوییم، آقا جان! این سلسله ی مرد ها -که ده تا کم شده است- با سلسله ی خانم ها که ده تا زیادی هستند، این ها را وقتی کنار هم گذاشتیم، اگر این ها مساوی هستند، لازمه اش این است که، آنکه ناقص است با آنکه زائد است با هم یکی شوند، و این اجتماع نقیضین و اجتماع ضدین است “و هو مَحالٌ”. می گویی آقا جان! متساوی نمی شود، می گوییم این هم محال است، اگر متساوی شد اجتماع نقیضین است، و اگر متساوی نشد، باز هم اجتماع نقیضین است، و آن هم باطل است، لذا تسلسل عقلاً باطل است! و از طرف دیگر دور هم باطل است عقلاً. و این پنج راهی بود که برای اثبات وجود خداوند متعال گفته اند، که به آن می گویند “اثبات صانع”، که این جهان یک آفریدگاری دارد ، یک صانعی دارد، که او خدا باشد، این پنج راه ما را به خداشناسی می رساند، منتها این پنج راه، دلیل آن، به بطلان دور و تسلسل بستگی دارد؛ و ثابت شد که دور و تسلسل باطل است، پس بنابراین باید خدایی برای جهان باشد، جلَّ جلاله أفِی اللَّه شَکٌّ فاطِر السَّماوات و الارض؟! هرگز!! خدا هست!! و السلام علیکم ورحمة الله و برکاته ….

ارسال سوال